1مزمور داود وقتی که از پسر خود ابشالوم فرار کرد ای خداوند دشمنانم چه بسیار شدهاند. بسیاری به ضد من برمی خیزند.
2بسیاری برای جان من میگویند: «به جهت او در خداخلاصی نیست.» سلاه.
3لیکن توای خداوند گرداگرد من سپر هستی، جلال من و فرازنده سر من.
4به آواز خود نزدخداوند میخوانم و مرا از کوه مقدس خوداجابت مینماید. سلاه.
5و اما من خسبیده، به خواب رفتم و بیدارشدم زیرا خداوند مرا تقویت میدهد.
6ازکرورهای مخلوق نخواهم ترسید که گرداگرد من صف بستهاند.