3«ازاینجا برو و به طرف مشرق توجه نما و خویشتن را نزد نهر کریت که در مقابل اردن است، پنهان کن.
4و از نهر خواهی نوشید و غرابها را امر فرمودهام که تو را در آنجا بپرورند.»
5پس روانه شده، موافق کلام خداوند عمل نموده، و رفته نزد نهرکریت که در مقابل اردن است، ساکن شد.
6وغرابها در صبح، نان و گوشت برای وی و در شام، نان و گوشت میآوردند و از نهر مینوشید.
7وبعد از انقضای روزهای چند، واقع شد که نهرخشکید زیرا که باران در زمین نبود.
8و کلام خداوند بر وی نازل شده، گفت:
9«برخاسته، به صرفه که نزد صیدون است برو ودر آنجا ساکن بشو، اینک به بیوهزنی در آنجا امرفرمودهام که تو را بپرورد.»
10پس برخاسته، به صرفه رفت و چون نزد دروازه شهر رسید اینک بیوهزنی در آنجا هیزم برمی چید، پس او را صدازده، گفت: «تمنا اینکه جرعهای آب در ظرفی برای من بیاوری تا بنوشم.»
11و چون به جهت آوردن آن میرفت وی را صدا زده، گفت: «لقمهای نان برای من در دست خود بیاور.»