3زبانم به حکمت سخن میراند وتفکر دل من فطانت است.
4گوش خود را به مثلی فرا میگیرم. معمای خویش را بر بربط میگشایم.
5چرا در روزهای بلا ترسان باشم، چون گناه پاشنه هایم مرا احاطه میکند؛
6آنانی که بر دولت خود اعتماد دارند و بر کثرت توانگری خویش فخر مینمایند.
7هیچکس هرگز برای برادر خودفدیه نخواهد داد و کفاره او را به خدا نخواهد بخشید.
8زیرا فدیه جان ایشان گران بهاست و ابد بدان نمی توان رسید
9تا زنده بماند تا ابدالاباد وفساد را نبیند.
10زیرا میبیند که حکیمان میمیرند. و جاهلان و ابلهان با هم هلاک میگردند و دولت خود را برای دیگران ترک میکنند.
11فکر دل ایشان این است که خانه های ایشان دائمی باشد و مسکنهای ایشان دوربه دور؛ و نامهای خود را بر زمینهای خود مینهند.
12لیکن انسان در حرمت باقی نمی ماند، بلکه مثل بهایم است که هلاک میشود.