7در میان جاهلان دیدم، ودر میان جوانان، جوانی ناقص العقل مشاهده نمودم،
8که در کوچه بسوی گوشه او میگذشت. و به راه خانه وی میرفت،
9در شام در حین زوال روز، در سیاهی شب و در ظلمت غلیظ،
10که اینک زنی به استقبال وی میآمد، در لباس زانیه ودر خباثت دل.
11زنی یاوهگو و سرکش که پایهایش در خانهاش قرار نمی گیرد.
12گاهی درکوچهها و گاهی در شوارع عام، و نزد هر گوشهای در کمین میباشد.
13پس او را بگرفت و بوسید وچهره خود را بیحیا ساخته، او را گفت:
14«نزدمن ذبایح سلامتی است، زیرا که امروز نذرهای خود را وفا نمودم.
15از این جهت به استقبال توبیرون آمدم، تا روی تو را به سعی تمام بطلبم وحال تو را یافتم.