6آنگاه عیسی بدیشان گفت: «وقت من هنوز نرسیده، اما وقت شما همیشه حاضراست.
7جهان نمی تواند شما را دشمن دارد ولیکن مرا دشمن میدارد زیرا که من بر آن شهادت میدهم که اعمالش بد است.
8شما برای این عیدبروید. من حال به این عید نمی آیم زیرا که وقت من هنوز تمام نشده است.»
9چون این را بدیشان گفت، در جلیل توقف نمود.
10لیکن چون برادرانش برای عید رفته بودند، او نیز آمد، نه آشکار بلکه در خفا.
11اما یهودیان در عید او را جستجو نموده، میگفتند که او کجااست.
12و در میان مردم درباره او همهمه بسیاربود. بعضی میگفتند که مردی نیکو است ودیگران میگفتند نی بلکه گمراهکننده قوم است.
13و لیکن بسبب ترس از یهود، هیچکس درباره اوظاهر حرف نمی زد.
14و چون نصف عید گذشته بود، عیسی به هیکل آمده، تعلیم میداد.