1می بود.
2و مردان صالح استیفان را دفن کرده، برای وی ماتم عظیمی برپا داشتند.
3اما سولس کلیسا رامعذب میساخت و خانه به خانه گشته، مردان وزنان را برکشیده، به زندان میافکند.
4پس آنانی که متفرق شدند، به هر جایی که میرسیدند به کلام بشارت میدادند.
5اما فیلپس به بلدی از سامره درآمده، ایشان را به مسیح موعظه مینمود.
6و مردم به یکدل به سخنان فیلپس گوش دادند، چون معجزاتی را که از اوصادر میگشت، میشنیدند و میدیدند،
7زیرا که ارواح پلید از بسیاری که داشتند نعره زده، بیرون میشدند ومفلوجان و لنگان بسیار شفا مییافتند.
8و شادی عظیم در آن شهر روی نمود.
9اما مردی شمعون نام قبل از آن در آن قریه بود که جادوگری مینمود و اهل سامره را متحیرمی ساخت و خود را شخصی بزرگ مینمود،
10بحدی که خرد و بزرگ گوش داده، میگفتند: «این است قوت عظیم خدا.»
11و بدو گوش دادنداز آنرو که مدت مدیدی بود از جادوگری اومتحیر میشدند.
12لیکن چون به بشارت فیلپس که به ملکوت خدا و نام عیسی مسیح میداد، ایمان آوردند، مردان و زنان تعمید یافتند.
13وشمعون نیز خود ایمان آورد و چون تعمید یافت همواره با فیلپس میبود و از دیدن آیات و قوات عظیمه که از او ظاهر میشد، در حیرت افتاد.
14اما رسولان که در اورشلیم بودند، چون شنیدند که اهل سامره کلام خدا را پذیرفتهاند، پطرس و یوحنا را نزد ایشان فرستادند.
15وایشان آمده، بجهت ایشان دعا کردند تاروحالقدس را بیابند،
16زیرا که هنوز بر هیچکس از ایشان نازل نشده بود که به نام خداوند عیسی تعمید یافته بودند و بس.
17پس دستها بر ایشان گذارده، روحالقدس را یافتند.
18اما شمعون چون دید که محض گذاردن دستهای رسولان روحالقدس عطا میشود، مبلغی پیش ایشان آورده،
19گفت: «مرا نیز این قدرت دهید که به هرکس دست گذارم، روحالقدس را بیابد.»
20پطرس بدو گفت: «زرت با تو هلاک باد، چونکه پنداشتی که عطای خدا به زر حاصل میشود.
21تو را دراین امر، قسمت و بهرهای نیست زیرا که دلت درحضور خدا راست نمی باشد.
22پس از این شرارت خود توبه کن و از خدا درخواست کن تاشاید این فکر دلت آمرزیده شود،
23زیرا که تو رامی بینم در زهره تلخ و قید شرارت گرفتاری.»
24شمعون در جواب گفت: «شما برای من به خداوند دعا کنید تا چیزی از آنچه گفتید بر من عارض نشود.»