9ناگاه فرشته خداوند بر ایشان ظاهرشد و کبریایی خداوند بر گرد ایشان تابید و بغایت ترسان گشتند.
10فرشته ایشان را گفت: «مترسید، زیرا اینک بشارت خوشی عظیم به شما میدهم که برای جمیع قوم خواهد بود.
11که امروز برای شما در شهر داود، نجاتدهندهای که مسیح خداوند باشد متولد شد.
12و علامت برای شمااین است که طفلی در قنداقه پیچیده و در آخورخوابیده خواهید یافت.»
13در همان حال فوجی از لشکر آسمانی با فرشته حاضر شده، خدا راتسبیحکنان میگفتند:
14«خدا را در اعلی علیین جلال و بر زمین سلامتی و در میان مردم رضامندی باد.»
15و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند، شبانان با یکدیگر گفتند: «الان به بیت لحم برویم و این چیزی را که واقع شده و خداوند آن را به ما اعلام نموده است ببینیم.»
16پس به شتاب رفته، مریم و یوسف و آن طفل رادر آخور خوابیده یافتند.
17چون این را دیدند، آن سخنی را که درباره طفل بدیشان گفته شده بود، شهرت دادند.
18و هرکه میشنید از آنچه شبانان بدیشان گفتند، تعجب مینمود.
19امامریم در دل خود متفکر شده، این همه سخنان رانگاه میداشت.
20و شبانان خدا را تمجید وحمدکنان برگشتند، بهسبب همه آن اموری که دیده و شنیده بودند چنانکه به ایشان گفته شده بود.
21و چون روز هشتم، وقت ختنه طفل رسید، او را عیسی نام نهادند، چنانکه فرشته قبل از قرارگرفتن او در رحم، او را نامیده بود.
22و چون ایام تطهیر ایشان برحسب شریعت موسی رسید، او رابه اورشلیم بردند تا به خداوند بگذرانند.
23چنانکه در شریعت خداوند مکتوب است که هر ذکوری که رحم را گشاید، مقدس خداوندخوانده شود.
24و تا قربانی گذرانند، چنانکه درشریعت خداوند مقرر است، یعنی جفت فاختهای یا دو جوجه کبوتر.
25و اینک شخصی شمعون نام در اورشلیم بود که مرد صالح و متقی و منتظر تسلی اسرائیل بود و روحالقدس بر وی بود.
26و از روحالقدس بدو وحی رسیده بود که، تا مسیح خداوند را نبینی موت را نخواهی دید.
27پس به راهنمایی روح، به هیکل درآمد وچون والدینش آن طفل یعنی عیسی را آوردند تا رسوم شریعت را بجهت او بعمل آورند،
28او رادر آغوش خود کشیده و خدا را متبارک خوانده، گفت:
29«الحالای خداوند بنده خود را رخصت میدهی، به سلامتی برحسب کلام خود.